• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 152
تعداد نظرات : 212
زمان آخرین مطلب : 5337روز قبل
خواستگاری و نامزدی

معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست وار بنویسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته های آنها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... در میان نوشته ها کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟ یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: پسرم چرا چیزی ننوشتی؟
پسرک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خوب، هر چه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
در این هنگام پسرک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از : دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن، لمس کردن، چشیدن، و محبت به هم نوعان و دوستان.
پس از شنیدن سخنان پسرک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.
آری عجایب واقعی همین نعمت هایی هستند که خدابه ما داده وماآنها را ساده و معمولی می انگاریم.

پنج شنبه 14/9/1387 - 11:37
خواستگاری و نامزدی

روزی روزگاری پسرك فقیری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می كرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی می كرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز كرد. پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یك لیوان آب درخواست كرد.
دختر كه متوجه گرسنگی شدید پسرك شده بود به جای آب برایش یك لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر كشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته كه نیكی ما به ازایی ندارد.» پسرك گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می كنم»
سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشكان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد كلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی كه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حركت كرد. لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام كند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یك تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دكتر كلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دكتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز كردن پاكت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود كه باید تمام عمر را بدهكار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاكت را باز كرد. چیزی توجه اش را جلب كرد. چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:
«بهای این صورتحساب قبلاً با یك لیوان شیر پرداخت شده است!»

پنج شنبه 14/9/1387 - 11:30
فلسفه و عرفان

شیطان به خداوند گفت: چگونه است كه بندگانت تو را دوست می دارند و تو را نا فرمانی می كنند در حالی كه با من دشمن اند ولی از من اطاعت می كنند؟! خطاب رسید كه ای ابلیس به واسطه همان دوستی كه به من دارند و دشمنی كه با تو دارند از نافرمانی های آنان در خواهم گذشت.

پنج شنبه 14/9/1387 - 11:28
کامپیوتر و اینترنت

روش اول:
برای ورود به یک مکان ساده ترین و اولین کار استفاده از شاه کلید است تا آبرومندانه و ترو تمیز وارد شوید و آخرین راه حل بالا رفتن از دیوار است. در این مورد هم اینچنین است ما برای مارک ها و مدلهای مختلف Bios رمزهای عبوری معرفی می کنیم که امیدواریم مشکل شما را حل کند و نیازی به بالا رفتن از دیوار نداشته باشید.

AWARD BIOS
AWARD SW, AWARD_SW, Award SW, AWARD PW, _award, awkward, J64, j256, j262, j332, j322, 01322222, 589589, 589721, 595595, 598598, HLT, SER, SKY_FOX, aLLy, aLLY, Condo, CONCAT, TTPTHA, aPAf, HLT, KDD, ZBAAACA, ZAAADA, ZJAAADC, djonet

AMI BIOS
AMI, A.M.I., AMI SW, AMI_SW, BIOS, PASSWORD, HEWITT RAND, Oder

رمزهای عبور زیر را بر هر نوع Bios میتوانید امتحان کنید

LKWPETER, lkwpeter, BIOSTAR, biostar, BIOSSTAR, biosstar, ALFAROME, Syxz, Wodj

توجه داشته باشید که هنگام وارد کردن رمزهای عبور حروف بزرگ را بصورت بزرگ و حروف کوچک را بصورت کوچک وارد کنید.

روش دوم : یک روش نرم افزاری برای پاک کردن رمز عبور

اگر هنگامی که کامپیوتر روشن است بدان دسترسی دارید میتوانید از برخی نرم افزارهای موجود برای پاک کردن رمزعبور استفاده کنید ولی از آنجا که مکن است شما به این نرم افزار ها دسترسی نداشته باشید روش زیر را به شما معرفی میکنیم.
کامپیوتر را به حالت MS DOS برگردانید و دستور DEBUG را اجرا کنید

0 برای مدلهای مختلف BIOS عبارات زیر را وارد کنید
AMI/AWARD BIOS
O 70 17
O 71 17
Q
PHOENIX BIOS
O 70 FF
O 71 17
Q
GENERIC
Invalidates CMOS RAM.
O 70 2E
O 71 FF
Q
این اسمبلی ها ممکن است که بر روی مادربردهای asus کار نکنه که در این حالت میتوانید از اسمبلی زیر استفاده کنید:
Debug
o 70 10
o 71 11
q
(توجه از چپ به راست بخوانید)

توجه کنید که حرف اول برابرحرف "“O است نه عدد صفر.

روش سوم : روش سخت افزاری
اگر هنگامی که کامپیوتر روشن است به آن دسترسی ندارید یا رمز عبورهای قبلی کارساز نبود می توانید از روشهای سخت افزاری زیر استفاده کنید.

0 استفاده از Jumper ها
بر روی تمام مادربردها یک Jumper است که از آن برای پاک کردن CMOS میتوانید استفاده کنید.کنار این jumper معمولا این عبارت دیده میشود Clr CMOS.
تنها کاری که شما میکنید این است که jumper را از پایه 1و2 درآورده و به پایه 3و4 نصب کنید و دوباره به حالت اول برگردانید. شما به همین سادگی میتوانید رمز عبور را پاک کنید.

0 در آوردن باتری
میتوانید باتری دستگاهتان را که روی مادربرد است درآورده و دوباره جا بیاندازید در این حالت تمام اطلاعات CMOS به حالت پیش فرض برمیگردد. ولی توجه داشته باشید که جا انداختن باتری کمی مشکل است.

0 عوض کردن آی سی (Chip) CMOS
اگر هیچ یک از روشهای الا جواب نداد میتوانید آی سی CMOS را با یک آی سی از همان نوع عوض کنید یا از نوع برنامه ریزی کنید اینکار ابزار مخصوصی دارد و شرکتهای تعمیر کامپیوتر برای شما اینکار را خواهند کرد

توجه:
برای پیدا کردن آی سی CMOS میتوانید به دفترچه مادربرد خود مراجعه کنید.
در این روشها علاوه بر اینکه رمز عبور را پاک میکنید سایر اطلاعات نیز به حالت اولیه برمیگرد ولی نگران نباشید مشکلی نیست و شما میتوانید دوباره مشخصات کامپیوتر خود را در Setup وارد کنید.
لطفا نظرات خود را بفرستید

پنج شنبه 14/9/1387 - 10:15
فلسفه و عرفان

تن آدمی کهن ترین دست نوشته است، که به دست خداوند نوشته شده است .
شما انتخاب نکرده اید که دو دست یا دو چشم یا یک دهان داشته باشید.
والدین شما هم نظری در باره نحوه طراحی بدنتان نداده اند.
اگر به بدن خود نگاه کنید اغلب اعضاء را جفت می بینید.
اما در مرکز صورت شما عضوی یگانه وجود دارد.
دهان، زبان شما، جایی که می توان از آن معناهای بزرگ را بیان کرد.

کسی که سخن می گوید:
دوبار باید ببیند .
دو بار باید بشنود و بیاندیشد .
دوبار باید تمرکز کند.
دوبار باید به کار بندد.
همه قربانی زبان خویشیم. عضوی که آرام پذیر نیست. به ندرت پیش از تکلم می اندیشیم. حتی در خواب هم حرف می زنیم.
برای شنیدن نوای هستی درون، دومانع وجود دارد.

اول اصواتی که خود ایجاد می کنیم و دوم صداهای دنیای بیرون.

قلمرو سکوت، منبع اصوات اول را که در اختیار شماست خاموش می کند.
هنگام شنیدن نوای درون به دیگران گوش نمی سپارید.
اصوات بسیاری در درون و بیرون شماست.
قلمرو سکوت،‌ آرامشی است برای تنها و پر کارترین عضو اختیاری بدن،‌ یعنی زبان .
ابتدا آن را خاموش کنید و سپس صدای جهان را .
هر یک از صداها را ردیابی کرده،‌ بشناسید و به خود بگویید که نباید آن را بشنوم.

اگر کلام قوی تر از شمشیر است،‌ پس هر کلمه ای که می گوییم باید ارزش بیان کردن داشته باشد

پنج شنبه 14/9/1387 - 10:10
انتقادات و پيشنهادات

یکی از هم میهنان در پیشنهادی جالب با توجه به مسائل اخیر پیش آمده و گستاخی های امارات نوشت:

چرا اسم خیابان ظفر را به " خلیج فارس" عوض نمی کنند تا امارات مجبور بشه برای آدرس سفارتش از این اسم استفاده کنه ؟

در ضمن یک بخشنامه هم به پست بدهند که هر نامه ای به این آدرس بود اگر اسم خلیج فارس را ننوشته بود با ذکر علت به فرستنده ارجاع بدهند. اگر به نظر شما هم پیشنهاد جالبی است برای بقیه هم بفرستید شاید به گوش مسوولان برسد.

پنج شنبه 14/9/1387 - 10:6
فلسفه و عرفان

پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند.
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که:

در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید.
پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی متوجه خروج نفرچهارم نشدند و ندیدند که چه اتفاقی افتاد!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:
کار را بس کنید. آزمون پایان یافته.
من نخست وزیرم را انتخاب کردم. آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند:
چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟

مرد گفت: مسئله ای در کارنبود. من فقط نشستم و نخستین سوال و نکته  اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملا ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟ نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعا مساله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛ هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در  قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.
پادشاه گفت: آری، معما این جا بود، در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.
این دقیقا مشابه وضعیت بشریت است، چون این درهرگز بسته نبوده است!
خدا همیشه منتظر شماست. انسان مهم ترین سوال را از یاد برده است... و سوال این هست:

من كه هستم
پنج شنبه 14/9/1387 - 9:54
طنز و سرگرمی

یک ایرانی در فرانسه مشغول رانندگی در اتوبان بود. ناگهان متوجه می شه که خروجی مورد نظرش رو رد کرده و به عادت دیرینه ایرانی ها، می زنه رو ترمز و با دنده عقب،شروع می کنه به برگشتن به عقب!

اما در همین حال با یه ماشین دیگه تصادف می کنه. پلیس می آید و اول با راننده فرانسوی صحبت می کنه و بعد میره سراغ ایرانیه و بهش می گه:

ما باید این آقا رو بازداشت کنیم، ایشون اون قدر مست هستند که فکر می کند شما تو اتوبان داشتید دنده عقب می آمدید.!؟

چهارشنبه 13/9/1387 - 13:18
فلسفه و عرفان

اشاره:

روزی که شیطان تلفنی تماس گرفت و بی مقدمه گفت: "حاضرم رؤیای تو را تبدیل به واقعیت کنم"، به ناگاه شوکه شدم! باورم نمی شد! تنم خیس عرق شده بود! وحشت و ترس سرا پای وجودم را فرا گرفته بود! به هر زحمتی که بود خودم را جمع کردم و بالاخره قراری برای مصاحبه گذاشتم.

روز مصاحبه:

جناب شیطان با دو ساعت تاخیر حاضر شد. وقتی هم که رسید عذرخواهی کرد و گفت:

مأموریت خطیری پیش اومد که از دوستان ساخته نبود و می بایست خودم انجام می دادم.

پیش از انجام مصاحبه گفتم:

با چه تضمینی باور کنم که در جریان مصاحبه بر مبنای صداقت در گفتار سخن خواهی گفت؟ 

خندید و گفت: دلیلی ندارد دروغ بگویم. چون من به حربه ای مجهزم که اگر پرده از تمام اسرار من برداشته شود باز هم می توانم به خواسته های خود دست یابم.

گفتم: چه حربه ای؟

جواب داد: غفلت؛ انسانها را به خواب نوشین غفلت می برم و آن وقت نقشه هایم را عملی می کنم.

سوگند یاد می کنم که تا انتقامم را باز نستانم شما آدمیان را لحظه ای آسوده نخواهم گذاشت، پیوسته بر سر راهتان در کمین می نشینم  و راهزن راهتان می شوم. اکنون ببینید چگونه راه نجات را بر شما خواهم بست.

متن مصاحبه:

عبدالله: خودتان را معرفی کنید.

شیطان: فردی هستم از طایفه جن. مسمی به اسم خاص "ابلیس" و مشهور به اسم عام "شیطان"؛ البته اسامی و اوصاف دیگری هم دارم که چندان معروف نیستند نظیر وسواس، خنّاس، عزازیل، عفریت، شیصبان، حارث، مارد، غوی، رجیم،  ابو مره، ابولبین، مذموم، مرید و…

عبدالله: پیشه و شغل شما چیست؟

شیطان: مشاغل فراوانی دارم؛ گاهی مسافر کشم؛ سر دو راهی حق و باطل می ایستم و مسافران را در جاده گمراهی در بست به سفر جهنم می برم. گاهی کشاورزم و بذر کینه و نفاق را در زمین دلها می افشانم. گاهی نقاشم؛ رنگ بطلان به چهره حقیقت می زنم و جامه کژی برقامت راستی می پوشانم. گاهی هم خلبانم؛ با بالهای وسوسه و القاء آنقدر بر فراز قلب آدمی چرخ می زنم تا باند مناسب برای فرود بیابم.

عبدالله: دشمنی دیرینه ات با آدمی زاد از کجا سرچشمه می گیرد؟

شیطان: ماجرا از آن روزی شروع شد که صحنه آرای خلقت، دست به کار آفرینش آدم شد. ملائک نه از روی اعتراض که از روی کنجکاوی گفتند: این موجود خاکی که می آفرینی بر روی زمین فسادها خواهد انگیخت و خونهای بسیارخواهد ریخت.اگر قصد تو طاعت بردن است که ما در فرمانبری مطاعیم. واگر مقصود تو تسبیح و تقدیس است که ما پیوسته در این کاریم.

با ما بگوحکمت این کار در چیست؟  او در جواب فرمود:

در این کار رازهاییست سر به مهر؛ من آنچه را که در خشت خام می بینم شما در آینه هم نخواهید دید.

اینچنین بود که خالق به واسطه این مخلوق نوپای دو پا به خود بالید و بر ما فخر فروخت؛ آنگاه فرمانمان داد که: "در مقابل این مخلوق خاکی به خاک سجده فرو افتید!"

تمامی فرشتگان بی درنگ  برآدم سجده بردند.

این فرمان اما بر من بسیار گران آمد؛ چه آنکه من سوابقی درخشان داشتم، تنها 6000هزار سال (با حساب شما البته صد و نه میلیارد و پانصد میلیون سال دنیا)، خالصانه خدای را در آسمانها دوشادوش فرشتگان پرستیده بودم، آنقدر مستغرق در عبادت بودم که فرشتگان گمان می کردند که من نیز چون آنها فرشته ام، من نتوانستم بار این خفت را به دوش کشم. هر چه باشد آفرینش من از آتش بود وخلقت او از خاک، برتری من بر او چون آفتاب روز، روشن بود، من کجا می توانستم بر انسانی خاکزاد سجده برم.

آری، آن روز گستاخانه در برابر خالق ایستادم و متکبرانه از این فرمان سر باز زدم.

این شد که از درگاه ربوبی اش رانده شدم. از آن زمان به بعد کینه آدم را سخت به دل گرفتم و هر روز آتش این کینه در دلم شعله ورتر می شود.

عبدالله: این عبادتهای خالصانه که گفتی چگونه ترا از این تکبرورزی بازنداشت؟

شیطان: من به زعم خود از روی خلوص خدای را می پرستیدم حال اینکه از ابتدا شائبه شرک و نفاق در خداپرستی ام راه داشت و این امتحان، شرک و نفاقم را آفتابی کرد.

عبدالله: با چه شیوه و شگردی انسانها را به دام می افکنی؟

شیطان: با روش منحصر به فرد " گام به گام". من به طور معمول کارم را در چند مرحله انجام می دهم؛ نخست از طریق وسوسه های تحریک آمیزخود، افکاری پلید را بر قلب انسان القا می کنم، آنگاه آن اندیشه زشت را نیک جلوه می دهم، سپس در مرحله عمل با تزیینات گوناگون، اشتیاق فرد را برای ارتکاب گناه برمی انگیزم.

این را هم اضافه می کنم  که در مقام روش اساساً با حصر گرایی مخالفم؛ بر این باورم که همیشه نمی توان با روشی واحد به صید شکار رفت. وسوسه، تزیین و حتی تسویل، شاید برای اغلب انسانها سودمند افتد، اما حریم دفاعی برخی انسانها گاهی نفوذ ناپذیر است؛ اینجاست که ناگزیرم به حربه های دیگری چون وحی، نسیان و ایجاد فراموشی متوسل شوم. البته هنرمندیهای دیگری هم دارم؛ مثلا در هیئت و قالب اجسام، تمثل و تجسم می یابم و از این رهگذر، ابنای آدم را به سراشیبی سقوط در پرتگاه تباهی و عصیان، سوق، که چه عرض کنم، هل می دهم.

عبدالله: بزرگترین آرزوی شیطان چیست؟
شیطان: گفتن ندارد اما اغوای تمامی آدمیان در همه ادوار و اعصار تنها آرزوییست که در سر می پرورانم.


عبدالله: کدام عمل انسانها بیش از همه تو را خشمگین می کند؟

شیطان: هر چند خوش ندارم از ابرازش اما برخی انسانها برحسب عادت، با سجده های طولانی، مدام مرا آزار می دهند و بینی مرا به خاک مذلت می مالند.

عبدالله: کدام عملشان تو را بیشتر خوشحال می کند؟

شیطان: برای من بسی مسرت بخش است اینکه آدمی پشت سر هم گناه کند و توبه را مدام به تاخیر بیاندازد.

عبدالله: عجیبترین عمل انسانها کدام است؟
شیطان: برسر سفره گناه می نشینند و از هر گناهی لقمه ای بر می گیرند، آنگاه معترضانه برمن خشم می آورند که سفره گناه را تو گستردی.
عجبا! من فقط شما را سوی گناه خواندم؛ شما اما به سوی گناه دویدید، اگر طعم گناه در ذائقه شما شیرین افتاد دیگر چرا مرا مقصر و مسوول این تباهی و گمراهی می انگارید؟!

عبدالله: شاید انسانها پر بیراهه نمی روند که تو را مقصر می دانند؟

شیطان: چنین نیست. رسالت اغواگری را خداوند خود بر دوش من نهاده است؛ پست تبهکاری و اضلال از ناحیه خداوند به من اعطا شده است. او خود فرموده که هر که را از فرزندان آدم می توانم بلغزانم؛ با سواره نظام و پیاده نظام بر آنها بتازم؛ در ثروت و فرزند شریکشان گردم والبته من جز فریب و دروغ نویدشان نخواهم داد.

عبدالله: چه اموری زمینه های نفوذ تو را بیش از پیش فراهم می کنند؟

شیطان: زمینه های نفوذ من البته بی شمارند اما نقطه ضعفها، حساسیت ها، حقارت ها، حسادت ها، رقابت ها، محرومیت ها، عقده ها، شهرت طلبی ها، شهوترانی ها، افزون خواهی ها و... مناسبترین زمینه هایی (بخوانید زمین هایی) هستند که درخت دشمنی و بستر نفوذ مرا بارور می کنند.

عبدالله: اگر اجازه بفرمایید سوال را قدری خصوصی تر کنیم. شما آیا ازدواج هم کرده اید؟

شیطان: آری، من در اوان جوانی با دختری به نام"لهبا" فرزند"روحا" از طائفه جن ازدواج کردم.

عبدالله: این ازدواج ثمره ای هم داشت؟

شیطان: البته که داشت. حاصل این ازدواج فرزندان بی شماری بودند که در وجود آمدند.

عبدالله: سرنوشت آنها چه شد؟

شیطان: در زمانهای کهن پیش از خلقت انسانها، میان طوایفی از جن و نسناس(طایفه ای به جای انسانهای فعلی) جنگ و خونریزی بالا گرفت و خداوند فرشتگان را فرمود که به زمین هبوط کنند، آنها هر دو طائفه از جمله فرزندان مرا به هلاکت رساندند و من از آنجا که خداپرست بودم از این معرکه جان سالم به در بردم.
آنگاه فرشتگان مرا به آسمان بردند و من در کنار ایشان، خدای را به جد می پرستیدم تا اینکه سخن از خلقت و خلافت آدم به میان آمد و در پی نافرمانی ام از آن جمع رانده شدم.

عبدالله: آیا در میان طائفه خود هواخواه و طرفدار هم داری؟

شیطان: نه تنها در میان قبیله خود که در میان انسانها نیز.

عبدالله: متوجه منظور شما نشدم یعنی می فرمایید انسانها هم به سوی تو دست دوستی دراز می کنند؟
شیطان: تعجب کردید؟! آری! عده ای هستند که مرا ارباب و سرپرست خود می انگارند، کارگزاران وخدمتگزارانی وفادار که اهداف شوم و توطئه های پلید مرا به خوبی جامه عمل می پوشانند.
برسر سفره گناه می نشینند و از هر گناهی لقمه ای بر می گیرند، آنگاه معترضانه برمن خشم می آورند که سفره گناه را تو گستردی.

عبدالله: قلمرو فعالیتهای شما تا چه اندازه می تواند باشد؟

شیطان:امور تکوینی از قلمرو نفوذ و سلطه من بیرون است؛ تنها در حوزه امور تشریعی مجال جولان دارم، یعنی اعمالی که بشر از روی اختیار و تکلیف ملزم به انجام آنهاست؛ چه می گویم؛ باید اعتراف کنم که در حوزه تشریع نیزدست من بسته است چرا که فعالیتم منحصر به اندیشه و روان (و نه جسم) آدمی است؛ آن هم در حدود دعوت واجابت؛ همین وبس.

عبدالله: حرف آخر؟
شیطان(در حالیکه چهره اش از شدت خشم برافروخته بود): سوگند یاد می کنم که تا انتقامم را باز نستانم شما آدمیان را لحظه ای آسوده نخواهم گذاشت، پیوسته بر سر راهتان در کمین می نشینم  و راهزن راهتان می شوم. اکنون ببینید چگونه راه نجات را بر شما خواهم بست.

چهارشنبه 13/9/1387 - 13:7
خواستگاری و نامزدی

دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. یكی به دیگری سیلی زد. دوستی كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد».
آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام كنند.
ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.
او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .»
دوستی كه او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟»

دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می كند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاك كند. ولی وقتی به تو خوبی می كند باید آن را روی سنگ حك كنی تا هیچ بادی آن را پاك نكند.»

سه شنبه 12/9/1387 - 11:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته